برات نگفته بودم بابایی 4 سال پشت سر هم هر سال به مشهد می رفت و از امام رضا می خواست که مامانی رو بهش بده . تا این که امام رضا هم لطف کرد و مامانی و بابایی با هم عروسی کردن. بعد از عروسی هر سال مامانی و بابایی با هم قرار می ذاشتن که برن مشهد اما هر بار نمی شد . تا این که بالاخره بعد از 4 سال ، مامانی و بابایی با هم رفتن مشهد ، از اونجایی که مامانی از وقتی به دنیا اومده بود مشهد نرفته بود ، همه می گفتن هرچی از امام رضا بخواد بهش می ده. وقتی مامان جونی و بابا جونی با هم رفتن مشهد هردوشون دعا کردن که خدا یه نی نی سالم و ناز بهشون بده.وقتی اونا از مشهد برگشتن تهران ، مدت زیادی نگذشت که فهمیدن خدا بهشون یه نی نی داده. و الانم همش دعا می کنن که نی ...